آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

اسباب بازیهای جدید

خاله زینب(مامان فاطمه) از قم برام یه کامیون بزرگ آورده! برای من مثل تخت خواب می مونه! بابا هم کامیون بزرگه رو دید جو گرفتش رفت ....... ....... برام یه شاسخین گننننده خرید! اینم عکساشون! تو همه دار و ندارمی عزیز دلم که هر روز تو دل برو تر میشی ! ...
31 شهريور 1390

موفقیت بزرگ مامانی

امروز فرنی ات رو با گلاب برات درست کردم برای خوردنش خیلی هیجانزده بودی مامان !   به به چه خوشمزه بود!! نوش جانت باشه طلای من ! ...
30 شهريور 1390

رانندگی

یه روز که رفته بودیم ددر.... بابا که رفت سوپری.......... من نشستم پشت فرمون ماشین!!!!! میخواستم ببینم بلدم مامان رو برسونم خونه یا نه! مامانی! سوارشو! آماده باش!کمربندت رو ببند تند بریم! لایی کشیدن چه حالی میده ها!   ...
26 شهريور 1390

یه روز قشنگ

با بابا رفتیم خونه عمو مصطفی! داره توی یه روستا یه خونه ویلایی با حال میسازه! بعداز ظهر همه رفتن بگردن ما موندیم توی حیاط ! تکون خوردن درختها با باد برام خیلی جالب بود! این چیه؟؟؟؟؟؟؟چرا داره تکون میخوره!!!! بذار پاشم برم ببینم!!!! دستت درد نکنه مامان کمکم کردی ! یعنی این چی میتونه باشه؟؟؟؟؟؟؟   ...
24 شهريور 1390

همه عکس خوشگلام

بیایین تماشا کنین!!!!!!!!! آمادگی برای ورود نی نی !   کوه سرخه ......تپه شهدا........ بیمارستان امام خمینی(ره) 7/12/89 یک ساعت بعد از تولد اولین روز تولد دسته گل بابا برای دسته گلش! شروع کنجکاوی از توی بیمارستان! اراک بیمارستان امام خمینی (ره ) کوی رضوی اول رفتیم امامزاده عبدالله و آمنه خاتون! اینجا بغل مامان جونی بابا هم کنارته ! شاید راضی نباشن!!!!! بالاخره اومدی خونه ! 3روزته و همچنان کنجکاوی! 4 روزته و ژست گرفتی تا همه ازت حساب ببرن! میریم خونه مامان جون برای مراسم هفتمت! توی سالن مراسمت! حمام ده روزگی! 28 ر...
20 شهريور 1390

امان از پشه !

دیروز بردمت حموم خیلی پسر خوبی بودی با اینکه از آب میترسی ولی خیلی خودت رو کنترل کردی که جیغ نزنی! بعداز ظهر رفتیم خونه عزیز از توی حیاط خونشون خیلی پشه میاد همش خواب که بودی پشه بند میذاشمت روت! شب اومدیم خونه اما حالا میبینم که تمام صورتت پر نقطه های قرمز و متورمه! برات توی خواب لوسیون زدم ولی میدونم که حداقل تا یک هفته جاش میمونه و عموها میگن :{چییییییی شده!؟؟؟؟؟؟؟؟ براش پماد بزن! گناه داره!} هنوز خوابی ! بابا هم قرار بوده 10 بیاد ولی هنوز نیومده!
16 شهريور 1390

یه روز از روزهامون

صبح خونه خاله آذر بودیم چون بابا دیشب شب کار بود و هیچ کس توی شهر نبود و همه رفته بودن ددر! صبح که بیدار شدی ساعت 9 بود شاد و خندان و چشم درشت! کلی برای عمو خندیدی تا بابا اومد دنبالمون ساعت 9:30 بود! اومدیم خونه خوابیدی ساعت 10:15بابا صبحانه خورد ومنم به کارهام رسیدم مهمون داشتیم! 10:45 بیدار شدی و 11 مهمونامون اومدن خاله خاطره از کرج اومده بود برات یه قطار خوشگل کادو آورده بود! اگرچه قطار داشتی ولی این یکی رنگش قشنگتره! اونها که رفتن دوباره با بابا خوابیدی تا من ناهار پختم! عشق بابا ماکارانی! بابا که رفت سرکار.......شروع کردی !گریه و نق نق ! همش میخوابیدی و نیم ساعت به نیم ساعت بیدار میشدی و گریه میکردی که چرا بیدار ش...
14 شهريور 1390

کاش اینجوری نمونی

الان ساعت 12و نیمه!بیداری و اومدی سراغ چراغ کیس کامپیوتر! اعصابم رو ریختی به همدیگه به خاطر عق زدن و بالا آوردن استامینوفن واکسنت و قطره آهنت! از طرف دیگه با خوردن شست پات و بدو بدو طرف سفره اومدنت یادم میره که ناراحتم از دستت! کاش لااقل فردا یه کم فرنی بخوری طلا! الان بغلمی و داری سعی میکنی صورتت خودت رو از توی آینه لمس کنی اما دستت که به صافی آیینه میخوره تعجب می کنی! از دیدن خودت تعجب کردی و داری با خودت می گی :کککککککککککییییی!گگگگگگگگگگههههههه! مات چشمهای عکس خودت شدی تو آینه کاش موبایلم کنارم بود!
11 شهريور 1390

واکسن زدی بالاخره

سلام فدای قد وبالات عزیزززززززززم! دیروز صبح با بابا رفتیم برای واکسن زدن ! هوا خیلی سرد شده بود و تو هم تی شرت تنت بود ! الحمدلله تا حالا که خبری از سرما خوردگی نیست! از در که رفتیم تو به همه میخندیدی تازه از خواب بیدار شده بودی و سرحال بودی! خوابوندمت روی تخت و اول قطره فلج اطفال خوردی! کاش میشد ازت عکس بگیرم قیافه ی عزیز مامانی خیلی چروک شد .بعد واکسن هپاتیت ب بهت زد روی پای راستت اول با تعجب به سرنگ نگاه کردی ولی وقتی خانمه برات زد جیغ بنفشی کشیدی! بعدش فوری ساکت شدی! برای زدن واکسن سه گانه که آماده ات کردم فهمیدی چیه و با دیدن سرنگ خانمه نزده شروع به گریه کردی! بابا اینقدر قربون صدقه ات رفت که همه نگاهش میکردن! برای ...
8 شهريور 1390